#لرد_سوداگران_پارت_70
دستم و دور کتفش حلق کردم و به ارومی به سمت خودم چرخوندمش ،چندجای صورتش زخمی شده بود ،نبضش و گرفتم میزد . بعد اون عمل سنگین حالا باید این اتفاق بیوفته براش اونم دقیقا مثل من بدشانس بود حتی تو اقبال
موهای قهوه ای رنگش و از رو صورتش کنار زدم کمی پلکش لرزید ،پاهاش و از زیر آوار کشیدم بیرون و بلندش کردم به هر سختی که بود
حس میکردم دستام میلرزه یادم افتاد وندا رو پیدا نکردم به دیوار تکیه دادم به عقب برگشتم و نگاه دیگه ای به آوارا انداختم
_نمیشه ولشون کنم نمیشه
دولا شدم و ویدا رو روی زمین گذاشتم کمی پلکاش میلرزیدن
سرم و بلند کردم ولی با چیزی که دیدم حس کردم خیالاتی شدم ،مادرم پشت به در یه اتاق وایساده بود و بهم لبخند میزد، به ویدا اشاره کرد و لبخندش عمیقتر شد ،سرم و به شدت تکون دادم ،خون از دست دادم، دارم کم کم هوشیاریم و از دست میدم حتما خیالاتی شدم به سمت همون اتاق رفتم
در گیر کرده بود کمی هلش دادم ولی باز نشد ،رفتم عقب پام و محکم کوبیدم بهش کمی تکون خورد و سقف ترک خورد ،معلومه ساختمون مقاومی نیست ،صدای ناله ای از پشت در توجهم و جلب کرد رفتم جلو گوشم و چسبوندم به در
_وندا اونجایی؟
دوباره صدا اومد ،اینبار محکمتر پامو کوبیدم به در که باعث شد تعادل خودم بهم بخوره و بیوفتم رو زمین ،باورم نمیشد هیچکس نیومده بود قسمت همکف
با هر سختی بود بلند شدم، وندا رو دیدم که یه گوشه با دست و دهن بسته افتاده و میز بزرگی رو پاهاشه
بهش نزدیک شدم ولی هی سرش و تکون میداد سعی میکرد چیزی و بهم بفهمونه ،کنارش نشستم پارچه رو از رو دهنش برداشتم
_مرداس برو بیرون ......برو ...میکشنت .....
برگشتم که ببینم داره در مورد کی حرف میزنه که یه جسم سخت و سنگین رو کمرم فرود اومد ،زانوهام سخت کوبیده شدن رو موزاییک
برگشتم ببینم کی زنده مونده و میخاد منو بکشه
_چیه؟فکر میکنی فقط فرزاد خودی بود و میخاست ازتون انتقام بگیره مرداس عوضی
باورم نمیشد فرزاد تمام کسایی که از من بدشون میومد رو جمع کرده بود برای انتقام گرفتن
romangram.com | @romangram_com