#لرد_سوداگران_پارت_68
صحنه جالبی بود دیوارا و موزاییکا خونی بود ،نیوشا تو دستای فرزاد بود و داشت به سمت پنجره قدی میکشیدش ،کیان با هر سختی بود دنبالشون میرفت پاهاش تیر خورده بود خودش و رو زمین میکشید ولی نمیتونست بهشون برسه
کتفم تیر کشید خون با شدت زیادی لباسم و خیس کرد نمیتونستم حتی از جام بلند شم ،پرهام سریع منو به سمت خودش کشید لباس سفیدش و تو یه حرکت پاره کرد و دور کتفم محکم پیچید
نباید از خودم این همه ضعف نشون میدادم ،سرمو اوردم بالا که دیدم فرزاد دم پنجره خورد شده وایساده و میخاد نیوشا رو پرت کنه پایین ،نیوشا به سختی دست و پا میزد و کمک میخاست از پدرش
پرهام خاست از جاش بلند شه و بره کمکشون ولی نگهش داشتم،تیغه کوچیکی رو بین انگشتام نگه داشتم ،میخاستم به سمت فرزاد پرت کنم که ساختمون شروع کرد به لرزیدن.چیزی که تو اون لحظه بهش فکرهم نمیکردم زلزله بود
صدای آژیر از نزدیک میومد و صحبتهای مردی که با بلندگو داشت به فرزاد اخطار میداد خودشو تسلیم کنه
_فرزاد بهتره تمومش کنی تموم افرادت یا کشته شدن یا فرار کردن از تو ساختمون و دستگیر شدن،بهتره تو هم تسلیم بشی
فرزاد از موقعیت استفاده کرد و به سمت بیرون فرار کرد به هر جون کندنی بود بلند شدم اگر دستگیر نمیشد حتما تا اخر عمر باید تهدیداتش و به جون میخریدم . توی راهرو با سرعت هر چه تمامتر میدویید ولی بخاطر لرزش ساختمون نمیتونست تعادلشو حفظ کنه
وایسادم تو راهرو صداش کردم
_فرزاد
برگشت سمتم تیغ رو بین انگشتام چرخوندم به صورتش خیره شدم که با بهت بهم نگاه میکرد ،خورده سیمانای سقف رو شونم میریخت ولی این زمین لرزه باعث نمیشد من از خیر شکار این شغال بگذرم
کمرم و خم کردم و رو پاشنه پا چرخیدم دستم و نیم دایره ای چرخوندم و تیغ ول کردم،داشت صحبت میکرد ولی من چیزی به جز چشمای گشاد شده و فرق شکافتش ندیدم
پرهام :مرداس بیا اینجا،سرتیپ
لباس سفید پرهام که دور کتفم بود کاملا قرمز شده بود برگشتم تو اتاق تازه انگار چشمم میدید که چیشده به سمت سرتیپ دوییدم که تو بغل محمود داشت خون بالا میورد
_سرتیپ دووم بیارید الان کمک میاد
انگشتش و به معنای سکوت جلوی دهنم گرفت ،به سمتش خم شدم گردنم و گرفت سرم و برد نزدیک خودش انگار میخاست چیزی بهم بگه
_قسم .......بخور........مرداس...........دخترام
romangram.com | @romangram_com