#لرد_سوداگران_پارت_47
ویدا:پدر من شمارو درک میکنم
_نه تو حتی نمیخای به من گوش بدی اگر برات مهم هستم این عمل و قبول کن
وندا:پدر اگر به مرگ خواهرم ختم بشه چی؟ من نمیذارم
به ارومی چنگال تو بشقاب قرار دادم
_میتونم بخام اگر جسارت و فضولی نیست موضوع چیه؟
کیوان سکوت کرد و ویدا سرشو انداخت پایین ولی وندا با بغضی که سعی میکرد مخفیش کنه برام شروع کرد به توضیح دادن
_مادرم بخاطر سرطان مغز استخوان چندسال پیش مارو ترک کرد دوساله که متوجه شدیم ویداهم مشکل داره ولی سرطان نیست ولی پاهاش و فلج کرده حالا دکتری که از خارج اومده بخاطر پدر میخاد عملش کنه گفته میتونه ولی ریسک عمل بالاست ممکنه ویدا رو از دست بدیم منو ویدا به این عمل راضی نیستیم ولی پدر.....
کیوان:من میخام دوباره ویدا رو شاد و رو پا مثل مادرتون ببینم نمیتونم تصور کنم دختر عزیزم که یادگار مادرشه و شبیهشه هم از بین بره
سکوتی سنگین فضا رو گرفته بود ولی با صدای ویدا همه شوکه برگشتن سمتش
_من عمل رو قبول میکنم پدر هرچی که شما بخوایین
کیوان خیلی خوشحال بود از حرفای وندا متوجه شدم که خیلی نگرانه چون با قبول کردن این عمل باید تا دو روز اینده برن
بعد از شام برگشتم خونه پرهام خیلی زود خوابیده بود ار ای 8 رو از اتاق مخفی اوردم بیرون هم کوچیک بود هم سبک برد بالایی هم داشت تو کیف دستی کوچیکی جا گذاریش کردم نمیخاستم زیاد با ظاهرم جلب توجه بکنم
صبح زود از خواب بیدار شدم همچنان پرهام خواب بود نمیدونم چرا فکر میکنم زیاد خوابیده با اینکه 5صبحه به سمت اتاقش حرکت کردم تقه ای به در زدم صدایی نیومد دوباره تکرار کردم ولی جوابی نداد ،وارد اتاق شدم رو تخت دراز کشیده بود سخت نفس میکشید جلوتر که رفتم متوجه شدم تمام تنش عرق کرده دستم و رو صورتش گذاشتم تبش بالا بود ،هرچقدر صداش کردم بلند نشد پتو رو زدم کنار لباسش و عوض کردم وبلندش کردم رفتم بیرون بچها دم در بود با دیدن من سریع اومدن و پرهام گرفتن سوار ماشین شدیم نمیدونستم به کدوم برسم ولی تا ساعت 8وقت داشتم ،به بیمارستان که رسیدیم سریع تو اورژانس بستریش کردن تا ساعت هفت کنارش بودم ولی خواب بود حداقل خوبه دیگه تب نداشت بچها رو گذاشتم پیشش خودمم به سمت محل راه افتادم تقریبا نزدیک بیمارستان بود
زمانیکه رسیدم سخنرانی تازه شروع شده بود جمعیت زیادی اومده بودن پشت موتور دراز کشیدم پشتم کوچه باریکی بود که تا اونجایی که من دیدم بخاطر چاله بزرگ وسطش کسی نمیومد اینطرفت باارامش تمام ار ای بهم وصل کردم چند دقیقه ای منتظر موندم وقتی به سمت پایین خاست حرکت کنه ماشه رو چکوندم
صدای جیغ و هیاه و همه جا رو پرکرد سریع قطعاتش و از هم باز کردم و تو کیف گذاشتم موتور و هل دادم و از کنار مغازه ها رد شدم وقتی دورتر شدم روشنش کردم گوشیم شروع کرد به زنگ خوردن بدون نکاه کردن که کیه برداشتم
_سلام اقا ما پرهام و اوردیم خونه حالش خوبه
_باشه دارم برمیگردم
romangram.com | @romangram_com