#لرد_سوداگران_پارت_143

_خارج از شهره

_امین ریگی به کفشت باشه اول خودت و میکشم

با چشمای درشت، گردنش و به سمتم چرخوند. خودم و کنترل کردم که نخندم ولی انگار فایده نداشت چون سریع فهمید اذیتش کردم

_خیلی خری مرداس قالب تهی کردم

_عیبی نداره میریم سر راه خونه، شلوارتو عوض کن

زیر چشمی دیدم لبش و گاز گرفت که جوابم و نده ولی رنگ صورتش رو به کبودی میرفت ، سفت فرمون و فشار میداد رنگ دستش رو به سفیدی میرفت،میدونستم نمیتونه جواب و بده

_بترک خفه نشی مرد

_خیلی.............ته هر چی نفهمی

_خواهش میکنم

از شهر خارج شده بودیم بیشتر مسیر رو چشمام و بسته بودم چند شب بود نتونسته بودم بخوابم. به اطرافم نگاهی کردم هیچکس نبود جز ماشین ما ،امین از یه فرعی رفت پشت تپه .ماشین که وایساد سوالی برگشتم سمتش

_آروم پیاده شو

دنبالش رفتم پایین تپه، سه تا کامیون بودن با 3 نفر راننده که کنار کامیونا وایساده بودن برام جالب بود که با این تعداد کم اومده بودن با سعید معامله کنن، چندتا پژو با سرعت زیادی به سمتشون میومدن

سعید که پیاده شد فهمیدم میخواد بارو بدون هماهنگی خالی کنه ، 5 تا تک تیر انداز کنارمون خوابیدن با تعجب به امین نگاه کردم

_همشونو خلاص میکنیم

_بعد دقیقا میخوای بار و چیکار کنی؟

_خودمون میبریم میفروشیم

_میفهمن مال سعید بوده

romangram.com | @romangram_com