#لرد_سوداگران_پارت_108
سرم و بلند کردم به پنجره خیره شدم ،این لعنتی کی بود که نمیخاست من بمیرم ولی نمیخاست من بفهمم کیه
به گلوله درشت،تیز مسی رنگی نگاه کردم که نقش حکاکی روش شده بود ،تا به حال همچین تیری ندیده بودم
در اصلی باز شد،افراد افعی ریختن تو خونه ،سردی اسلحه رو روی سرم حس کردم
کمرم و صاف کردم و بلند شدم ،اسلحه ها رو پایین اوردن
_اقا چیشده؟اینجا چه اتفاقی افتاده؟
به مکس نگاه کردم که منتظرم بود ،بهش اشاره کردم که کارش و شروع کرد
_افعی رو زدن ،بقیه رو خودم خلاص کردم .تمییز کاری کنید افرادی هم که موندین برید پیش امین
به زحمت راه میرفتم ،انگار کوچه کش میومد و من به ماشین نمیرسیدم، خوبیش این بود که هیچکس تو این ساعت نبودش
ماشین و تو پارکینگ گذاشتم ولی نمیتونستم ازش بیام بیرون، کتم و دراوردم .دکمه های پیرهنم و باز کردم، سه تا گلوله به جلیقه خورده بود ولی بازوم درد خیلی بدی داشت دستم و رو اون ناحیه گذاشتم که با خونریزی زیاد بازوم مواجهه شدم . با هر زوری بود از در مخفی پارکینگ وارد خونه شدم .صدای هیچکس نمیومد احتمالا همه رفته بودن ،صدای موزیک ملایمی از طبقه بالا میومد
سرم بشدت سنگین شده بود ، رو پله ها نشستم نمیتونستم برم بالا، خونریزی از زخمای قبلی و درد گلوله جدید داشت عذابم میداد انقدر ضعیف نبودم
سرم و به نرده ها تکیه دادم و اروم نفس کشیدم باید تمام قوام رو جمع میکردم که بتونم رو پاشم ولی ذهنم احمقانه تصاویر رو برام ورق میزد و من بی رمقتر میشدم
هرچقدر بیشتر به بابام و ژاله فکر میکردم بیشتر برام این مسئله گنگ میشد، نمیتونستم درک کنم چی بین این دوتا دشمن هست که الان باعث شده انقدر نزدیک باشن
با شنیدن صدای پا برگشتم عقب ،ویدا شوکه داشت بهم نگاه میکرد
نفس عمیقی کشیدم و خاستم بلندشم که سرم گیج رفت ،داشتم سقوط میکردم . که سفت بازوم و گرفت و نشستم رو پله دوباره
صدای نفسهای نامنظمش کنار گوشم بود ،بازوم و سفت گرفته بود و میتونستم تپش شدید قلبش و حس کنم
برگشتم سمتش و نگاهش کردم ،خیره به دستای خونیش بود که دور بازوی من حلقه شده بود
romangram.com | @romangram_com