#لمس_خوشبختی_پارت_96
توی همین افکار بودم که دستی روی دستم نشست سریع نگاهمو به دستم دوختم و بعد به چشمای خمار از درد امیر سام، با ذوق گفتم:
-وای سام بهوش اومدی، خدای شکرت
لبخند بی جونی زد و گفت:
-بیدارم؟
با بغض گفتم:
-اره عزیزم بیداری
-درسا؟
-جانم؟
چشماشو از شدت درد روی هم فشار دادو گفت:
-گفتم دوست دارم؟
فشاری به دستش دادم و گفتم:
-نه
-یس دوست دارم
چشمامو با ارامش روی هم فشردمو گفتم:
-منم دوست دارم
لبخندی زد و چشماشو بست
با تردید گفتم:
-سام کار کی بود؟
سریع چشماشو باز کرد و گفت:
-مهم نیست
-مرگ من بگو واسم مهمه
اخمی کرد و گفت:
-بار اخرت باشه همچین قسمی می خوری
-خوب حالا بگو
-امید
با تعجب گفتم:
-چی؟
اروم گفت:
-هیس لمس خوش بختی همینه این که دستاتو گرفتم
لمس خوشبختی همینه اینکه دستاتو گرفتم
romangram.com | @romangram_com