#لمس_خوشبختی_پارت_75

به سمتش برگشتم چادرمو از سرم در اوردم و بی حوصله نگاهش کردم، نگاهی به سر تا پام انداخت و گفت:
-همین طوری میری اینور اونور که یارو به خودش اجازه داده ازت خواستگاری کنه، این چه طرز لباس پوشیدنه؟
با تعجب به لباسام نگاه کردم و گفتم:
-مشکلش چیه؟
فریاد زد:
-مشکلش اینه که توی چشمه می فهمی؟
با حرص گفتم:
-داری زیاده روی می کنی، حالا مگه چی شده؟
با عصبانیت به سمتم اومد که سریع دستمو جلوی صورتم گرفتم و با التماس گفتم:
-سام ترو خدا نزن سه روز دیگه عروسی تاراست، ابروم میره
وقتی دیدم صدایی نمیاد اروم دستمو پایین اوردم و به امیرسام که با بهت نگاهم می کرد، نگاه کردم. امیرسام اخمی کرد و گیج گفت:
-نمی خواستم بزنمت...
با بغض گفتم:
-خودم دیدم می خواستی دستتو بیاری بالا
-وایسا ببینم تو از من می ترسی؟
با چشم هایی که غرق اشک بود به چشماش زل زدم و به نشونه نه سر تکون دادم.
-پس چرا گریه می کنی؟
با چونه لرزون و چشمای اشکی گفتم:
-خسته شدم سام می فهمی؟ خسته شدم از این که همیشه این استرس باهام باشه که نکنه یک چیزی پیش بیاد باز امیرسام عصبانی بشه سیاه و کبودم کنه، خسته شدم از بس به چشم همه بیام بجز تو، سام ما می خوایم یک عمر باهم زندگی کنیم تا کی قراره این جوری باشه؟ من دلم خوش بختی می خواد... دلم یه خنده از ته دل می خواد می فهمی...
دیگه گریه نزاشت ادامه بدم سرمو زیر انداختم و اروم اشک ریختم، امیرسام بازومو توی دستش گرفت و اروم گفت:
-درسا؟ نگاه کن به من...چرا این جوری شدی امروز؟ درسا؟
اروم نگاهمو بالا کشیدم و نگاهش کردم، با نگاهی که توش نگرانی و پشیمونی غوطه ور بود به چشمام نگاه کرد و اروم دستشو بالا اورد و اشکی که از چشمم به سمت پایین سر خورد پاک کرد و توی یک حرکت سرمو توی اغوشش گرفت و با صدای گرفته ایی گفت:
-درسا درکم کن، داغ کردم وقتی خانومه توی روی خودم از زنم خواستگاری کرد، تو نمی تونی حس یک مردو توی اون لحظه درک کنی
سرمو توی اغوشش جا به جا کردم و با گریه گفتم:
-باید سر من خالی کنی؟ باید منو بزنی؟
دستشو بین موهام به حرکت در اورد و کمی خشن گفت:
-یک بار گفتم نمی خواستم بزنمت
شونه ای بالا انداختم و چیزی نگفتم، چند ثانیه توی همون حالت بودیم تا این که امیرسام ازم جدا شد و همون طور که نگاهشو بین چشمام می گردوند گفت:
-دیگه دوست ندارم بفهمم که ازم می ترسی، خوب؟
اروم سر تکون دادم و نگاهمو ازش گرفتم، شستشو زیر چشمم کشید و رد اشکو پاک کرد و گفت:

romangram.com | @romangram_com