#لمس_خوشبختی_پارت_70

-بشکنه دستش عوضی
سریع به چشمای امیرسام نگاه کردم بدون هیچ حرفی خیره نگاهم می کرد، لبمو به دندون گرفتم و به کارم ادامه دادم. لکه ها که پاک شد گفتم:
-یکم اب به صورتت بزن
امیرسام با سکوت بی سابقه ایی کمی اب توی دستش ریخت و به صورتش پاشید، دستمال دیگه ایی به دستش دادم تا صورتشو خشک کنه، چشمم به یقه لباسش افتاد دست دراز کردم و دکمه های بالایی پیراهنش که باز شده بود بستم و گفتم:
-بهتری؟
همون طور که خیره نگاهم می کرد گفت:
-پسر عموت بود اره؟
بی حرف سر تکون دادم که دوباره گفت:
-خبر نداشتن نه؟
به نشونه نه سر تکون دادم که با اخم گفت:
-زبون نداری مگه؟
نوک زبونمو نشونش دادم و گفتم:
-دارم
موهایی که توی پیشونیش ریخته بود بالا زد و گفت:
-یک پدری از اون بچه قرطی درارم
با اعتراض گفتم:
-سام
سریع جبهه گرفت و گفت:
-اگه طرفداریشو کردی خودت میدونی
دستامو به حالت تسلیم بالا بردم و گفتم:
-باشه بابا، اگه بهتری بلندشو بریم، خوب نیست اینجا نشستیم مردم نگاهمون می کنن
اخمی کرد و گفت:
-غلط می کنن
و بعد رو به مردمی که با کنجکاوی نگاهمون می کردن گفت:
-چیه ادم ندیدید؟
لبمو به دندون گرفتم و گفتم:
-سام ابرو داری کن تروخدا، اصلا پاشو بریم
با اخم نگاهم کرد و از جا بلند شد و با هم به سمت ماشین رفتیم...
***
سکوت بدی توی ماشین حکم فرما بود نیم نگاهی به امیرسام انداختم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com