#لمس_خوشبختی_پارت_69

-امید صبر کن اصلا اون طوری که فکر می کنی نیست، خوب بزار منم حرف بزنم...
امید با چشم های به خون نشسته نگاهم کرد و به سمتم حمله ور شد، یقمو توی دستش گرفت و گفت:
-خفشو عوضی بیچاره عمو که فکر میکنه دخترش پاکه
اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد؛ امیرسام بازوی امیدو کشید و روی زمین پرتش کرد، لگدی به پهلوش زد و با عصبانیت فریاد زد:
-بار اخرت باشه دستت به زن من می خوره، فهمیدی کثافت؟ پدرتو در میارم
امید سریع بلند شد و به سمت امیرسام اومد و مشتی توی صورتش زد و گفت:
-خفشو عوضی، زنم زنم نکن واسه من
امیرسام دکمه استین هاشو باز کرد و به سمت امید رفت. دعوا بالا گرفته بود. با گریه رو به مردمی که جمع شده بودن گفتم:
-ترو خدا کمک کنید
اما انگار نه انگار این روزا مردم توی این موارد دخالت نمی کنن تنها میاستند و نگاه می کنن، ناچار به سمت امیرسام رفتم و بازوشو گرفتم و با التماس گفتم:
-امیرسام ولش کن کشتیش، سام تروخدا
سام به عقب هلم داد و گفت:
-گمشو اونور
دوباره به سمتشون رفتم خودمو وسطشون انداختم و گفتم:
-تمومش کنید، سام بیا بریم
امیرسام با خشم به چشمام نگاه کرد و گفت:
-بهت میگم برو اون طرف
با التماس به چشماش زل زدم و گفتم:
-جون درسا بیا بیرم
عصبی چند بار بین موهاش دست کشید و گفت:
-می کشمش به خدا زندش نمیزارم
دستمو پشت کمرش گذاشتم و اروم به طرفی دیگه هدایتش کردم و گفتم:
-باشه باشه با من بیا داغون شدی دیوونه
-به جهنم
به عقب نگاه کردم دو مرد امید و گرفته بودن و باهاش صحبت می کردن و سعی داشتن ارومش کنن، دست امیرسام و کشیدم و به سمت بیرون پاساژ رفتم، از پاساژ که خارج شدیم نگاهی به اطراف انداختم و گفتم:
-بشین اینجا برم اب بگیرم
با اخم نگاهم کرد و گفت:
-شالتو بکش جلو داره میوفته
سریع دست بردم و شالمو صاف کردم و به سمت سوپرمارکتی که اون نزدیکی بود رفتم...
از سوپر اب معدنی خریدم و پیش امیرسام برگشتم، در بطریو باز کردم و به سمتش گرفتم، بی حرف بطریو ازم گرفت و کمی اب نوشید، همون طور که با نگرانی نگاهش می کردم از داخل کیفم دستمالی بیرون اوردم و اروم مشغول پاک کردن خون از روی صورتش شدم، نا خداگاه با ناراحتی گفتم:

romangram.com | @romangram_com