#لالایی_بیداری_پارت_52


دماغش رو بالا کشید و لوسی با ادای گریه گفت: چیه خوب؟ گوشواره می خوام. یاس همیشه گوشواره های خوشگل میذاره و آرادم همیشه میگه چقدر خوشگل شدی. منم می خوام خوشگل بشم.
نفسم رو فوت کردم بیرون و مشتم رو باز کردم و گوشواره های توی دستم رو نشونش دادم و گفتم: اینا رو دوست داری؟ می خوای بذارم گوشِت؟
با دیدنش اون چشمهاش برقی زد و تو یه ثانیه اشک و گریه اش تبدیل به خنده شد و با ذوق گفت: خاله اینا رو میدی به من؟
با اخم یه ابرومو بردم بالا. بچه پررو.
من: نه اینا مال خودمه اما چون تو امروز گوشواره نداری اجازه میدم ازشون استفاده کنی.
دست بردم و یکی یکی گوشواره ها رو گوشش کردم.
سونیا: امروز منم خوشگل میشم. آراد به منم میگه خوشگل.
دستهام رو گرفتم به شونه هاش تا حواسش و از گوشواره هاش به سمت خودم جلب کنم.
تو چشمهام که نگاه کرد گفتم: اولاً که تو همیشه خوشگلی. تو ماه خاله ای این رو یادت نره. بعدم زیاد به حرفای پسرا توجه نکن تموم عقلشون تو چشمشونه نمیشه روشون حساب کرد.

romangram.com | @romangram_com