#لالایی_بیداری_پارت_50

من: باشه حالا ببینم. یا من میبرمش یا مامان.
افروز: نه آرام حتماً خودت ببرش چون یه ربع آخر کلاس باید بشینی که مربیش به شماها درس بده و خواندن نت ها رو یاد بده. راستی کتابش اونجاستا شعرش رو با نتش بهش یاد دادی؟
یه ابروم رفت بالا.
من: نه یاد ندادم. کسی به من نگفته بود که باید نت یاد سونیا بدم.
افروز: وای استادشون می پرسه ازشون. تا جایی که می تونی یادش بده خوب؟ سفارش نکنم سر ساعت باید اونجا باشه. 4 حرکت کنید که به موقع برسید. مواظب باشید. به مامان اینا سلام برسون. شب میام دنبالش. قربونت خداحافظ.
حتی فرصت نکردم یه باشه بگم. حرفش که تموم شد قطع کرد. نمی کنه بذاره من کارش رو انجام بدم بعد این جوری ندید بگیرتم.
گوشی و رو میز گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.
خودش میدونه قدرت دستشه برای همینم این جوری رفتار می کنه. خواهر بزرگه است و عزیز دوردونه ی مامان اینا کسی جرات نداره رو حرفش حرف بزنه.
دوباره سرم رو بردم تو کامپیوتر و مشغول کارم شدم.
****

romangram.com | @romangram_com