#لالایی_بیداری_پارت_42
بدونن اینکه من رو آدم حساب کنن تاکسی گرفتن و سوار شدیم و رفتیم. حتی مقصدم بهم نگفتن.
با تعجب به تابلوی بزرگ جلوی در آهنی نگاه کردم.
اخمام غلیط تر از همیشه رفت تو هم.
با تحکم پرسیدم: ما اینجا چی کار می کنیم؟
مهرانه شوخ گفت: اومدیم تحقیقات محلی در مورد همساده امون. آخه اینم سواله؟ خوب اومدیم باشگاه دیگه.
بدون توجه به شوخیش گفتم: می خواستین بیاین میومدین منو چرا آوردین؟ من نمیام.
یه قدم عقب برداشتم که راه اومده رو برگردم که السا و شراره تند اومدن سمتم و هر کدوم یه دستم و چسبیدن و کشیدنم سمت ورودی باشگاه.
السا: آرام خودت و لوس نکن دیگه. تا اینجا اومدی بقیه اشم بیا دیگه؟
romangram.com | @romangram_com