#لالایی_بیداری_پارت_36
مطمئنن باز آرمین رفته سمتش که ب*غ*لش کنه و بب*و*ستش این بچه هم لوس شده نذاشته و اونم باهاش قهر کرده. بچه هم کم طاقت فکر می کنه اگه چغلیش رو بکنه شاید دوباره با هم دوست بشن.
یعنی من مرده ی هوش این کودکانم. رفته پسره رو پیش مامان باباش بده کرده تازه انتظار داره بازم بیاد سمتش.
به موهای مشکی پریشونِ فرِ تو هم گره خودش که آزاد دور صورتش ریخته بود نگاه کردم.
بی اختیار دستم رفت سمت موهام. درسته که میگن حلال زاده به داییش میره اما این دختر مطمئنن یه اسکن از خاله اشه.
شاید برای همینم هست که کمتر از هر کس دیگه ای با هم می سازیم. چون انتظاراتمون یکیه.
دوباره دستی به صورتم کشیدم و رفتم سمت دستشویی.
لازم نبود بپرسم تا السا کل اتفاقاتی که در نبود و بود من افتاده رو برام تعریف کنه. من نمی دونم این دختر با این شم قوی جاسوسی و کنجکاوی که داره نباید مدیریت بخونه شاید وکیل بهتری میشد. بس که حرف می زد قاضی به شرط ساکت کردنش موکلش رو تبرئه می کرد.
رو تخت دراز کشید بود و یه ریز حرف می زد. وسط حرفهاش یهو برگشت سمتم و گفت: ببینم تو اون پایین چرا یهو گیر دادی به این سونیای بدبخت؟ چه اصراری داشتی بچه رو از ب*غ*ل آیدین در بیاری؟
اخمام دوباره رفت تو هم. یاد اون پسره موقشنگه افتادم که جلوی در اشتباهی زدم به کلاهش.
من: چون باید میومد پیش خودمون. پسره می خواست آش بخوره. با وجود سونیا تو ب*غ*لش نمی تونست. دیگه خودمون که می دونیم این بچه وقتی پیله می کنه به یکی چقدر می تونه اعصاب طرف رو خُرد کنه. ما که فامیلشیم یه وقتها از دستش کلافه می شیم چه برسه به غریبه ها.
romangram.com | @romangram_com