#لالایی_بیداری_پارت_2
****
جمعه 26 آذر
دست به کمر با سری کج شده رو به عقب به ساختمون بلند 5 طبقه نگاه کردم. اخم روی پیشونیم بیشتر شد.
خیلی بلنده....
سرم و پایین آوردم و به حیاط بزرگ آپارتمان خیره شدم. استخر بزرگش با خاک پر شده بود و یه آلاچیق با نمای چوب وسط باغچه ی بزرگ درست کرده بودن. ستونهاش با گلهای خودرو پیچیده شده بود.
-: جیـــــــــــــــغ ... اینجا عالیه.. عالیه.. من عاشق اینجام.
نگاه پر اخم و دلخورم و به سمت شراره بردم. حس می کنم بهم خ*ی*ا*ن*ت شده، شراره داره خ*ی*ا*ن*ت میکنه.
نگاهم و دید. دستهاش و که با همه ی هیجانش از هم باز کرده بود تو هوا خشک شد. رو سنگ فرش وسط باغچه ایستاده بود و با هیجان خونه رو بو می کشید. نگاه دلخورم لبهاش و بست و خود به خود دستهاش پایین اومد.
سرش و یکم پایین آورد و با صدای آرومتری گفت: خوب اینجا رو دوست دارم...
نگاه ثابت و خیره ام و ازش گرفتم. راه افتادم سمت ساختمون و از پله ها بالا رفتم و یه لنگه از در شیشه ای ساختمون و باز کردم و واردش شدم.
romangram.com | @romangram_com