#لالایی_بیداری_پارت_120
سامان: تو بگو تا شب تو خونه به خدمتت برسم.
چشمهام و بستم و رو هم فشار دادم. دستهام مشت شد.
لعنتی. هر چی سعی کردم به این صداهای بلندی که از تو حیاط میومد بی توجه باشم نشد.
عیش آدم و منقش می کنن.
این پسره سامان از همه کوچیکتره ها ولی ببین چه زورگوی قلدریه.
بی حوصله لبم و گاز گرفتم. نمیشد برم بهشون بگم ساکت باشن یا آرومتر بازی کنن.
از تنهایی خونه استفاده کردم و تو لب تاپ آهنگ گذاشتم و صداش و زیاد کردم که سر و صدای بیرون توش محو بشه.
مشغول کارم بودم و حسابی توش غرق و از دنیای اطراف جدا شده بودم. حس می کردم تمرکزم و یه صدای ممتد و یه ضربه بهم میزنه. یه چیزی مثل زدن مداوم رو چوب یا ....
یهو چشمهام گرد شد و سریع آهنگ و زدم رو استپ.
romangram.com | @romangram_com