#کریشنا_پارت_65
بريان : اميدوارم اون چيزي که من فکر مي کنم نباشه .
کريشنا : اه ... بس کن ... خواهش مي کنم ... راستي به آدريان سر زدي ؟
بريان : آره ... مثل هميشه دو جرعه خورد .
کريشنا : خب دسته کليدم رو برگردون .
بريان : نياوردم .. توي اتاقتون ... تو همون صندوقچه گذاشتم .
کريشنا : خيله خب ...
ذهن آيدن به سرعت شروع به کار کرد . مي توانست مهماني را ترک بگويد . مي توانست جايي باشد که دوست داشت امشب وقت
بگذراند .
زياد وقت نداشت بايد اتاق کريشنا را در ان قصر بزرگ مي يافت . پله هاي سنگي را يکي در ميان بالا رفت و با راهنمايي نگهبان وارد
اتاق شد . اتاق کريشنا چندين برابر زيبا تر از اتاق ايدن و با شکوه تر از هرجاي ديگر قصر بود . با پرده هاي آبي و ملافه هاي سفيد
و طراحي نقره - آبي بي نظير . کنار تخت صندوقچه فيروزه و براقي قرار داشت . آيدن بي معطلي آن را گشود و دسته کليد را
برداشت و به سمت سلول آدريان دويد . نفس زنان وارد سلول شد . آدريان چشم گشود و آيدن را سر تا پا بر انداز کرد . آيدن با
نگراني گفت :
- آدريان ... خوبي ؟
آدريان لبخند تلخي زد و گفت :
- تو خيلي بهتري .... براي چي اينجايي ؟
- نمي دونم ... فقط مي خواستم اينجا باشم ... کنار تو ... چون گيجم ... نمي دونم دارم چي کار مي کنم ... نمي دونم کارم درسته يا نه
....
- اينکه وليعهد شدي گيجت کرده ؟
نگاهش به تاج نقره اي بود که آيدن به سر داشت . آيدن با شرمندگي پاسخ داد :
- من واقعا اينو نمي خواستم اما ... براي موندن اينجا بهش نياز داشتم .
آدريان گفت :
romangram.com | @romangram_com