#کریشنا_پارت_58
بريان با لحن تاسف باري جواب داد :
- آدريان پادشاهيش رو به هر قيمتي ازت پس مي خواد .. اونوقت تو داري ولايت عهدي رو داري به کسي مي سپاري که به خاطر
آدريان حاضره زندگيش رو فدا کنه ...
- اون اينکارو نمي کنه . اون عملا زنده نيست .. پس تخت به من وفاداره ...
- چي باعث شده فکر کني اون به قوانين پايبنده .
- اون پدرمه ...
بريان تن صدايش را بالا برد و گفت :
- اون اهميت نمي ده ... مي تونم غرور و تبختر رو ببينم که در روح و درونش تخت فرمانروايي بر پا کرده ... اون نابودت مي کنه ...
ژوليت سرش را با دست گرفت و گفت :
- بس کنين ... خواهش مي کنم .
کريشنا به پيتر اشاره کرد و گفت :
- ژوليت رو از اينجا ببر .
ژوليت دستش را به پيتر سپرد و از سالن خارج شد . کريشنا رو به روي بريان ايستاد و با لحن ملايمي گفت :
- مشکلت چيه بريان ؟
بريان به چشمان کريشنا خيره شد و پس از چند ثانيه سرش را پايين گرفت و رو گرداند . آيدن مي توانست چکيدن قطره درخشاني از
اشک را روي سطح سرد سنگفرش ببيند که از چشم بريان نشات مي گرفت . کريشنا دستش را روي شانه بريان گذاشت و گفت :
- مي فهمم نگراني ... اما اگر هم آدريان بخواد به من و پادشاهيم آسيبي برسونه ... نمي تونه ... حامي اي نداره .
بريان دست کريشنا را پس زد و با خشمي که سعي در فروخوردنش را داشت ، پاسخ داد :
- چرا داره ... داره ... اون قلعه غربي رو داره ... اون ... - نگاهش را به آيدن دوخت و ادامه داد - اون آيدن رو داره ...
سپس بي آنکه منتظر پاسخ بماند سرسرا را ترک کرد . کريشنا به چهارچوب در خروج خيره شد و مچ دست چپش را به سختي فشرد .
خياط لباس روي شانه هاي آيدن مرتب کرد و سعي کرد شنل را هر چه ايستاده تر و شق و رق تر قرار دهد . آيدن به آينه نگريست .
چهره اش در آن لباس و آرايش رسمي ناشناخته به نظر مي رسيد . هيچ تصويري از آينده اش در اين لباس نداشت . لبخند سردي زد و
از خياط پرسيد:
- تموم نشد ؟
romangram.com | @romangram_com