#کریشنا_پارت_142
آيدن فاصله گرفت و از دور به آنها خيره شد . مي توانست بين آن همه هياهو صدايشان را بشنود . هاران رقص آرامي را با هيرا
شروع کرد و گفت :
- ماسکت بهت مياد هيرا .
هيرا خنديد و گفت :
- متشکرم .
هاران چرخيد و هيرا را به سمت خود کشيد .
- آيدن خيلي بهت علاقه داره هيرا .
هيرا که حالا به سينه هاران چسبيده بود ، گفت :
- دربارش مطمئن نيستم .
هاران ، هيرا را چرخاند و دستش را دور کمرش موج داد .
- اگه مطمئن بشي ، درباره احساس خودت بهش ميگي ؟
هيرا موهايش را تاب داد .
- چه احساسي ؟
هاران هيرا را روي پايش گرفت .
- تو هم بهش علاقمند شدي ؟
هيرا با ظرافت پشت هاران ايستاد .
- بايد بهت بگم ؟ چرا بايد بهت بگم ؟
هاران با حرکت هنرمندانه اي چرخيد و مقابل صورت هيرا قرا گرفت در حالي که کمتر از چهار انگشت بين صورتشان فاصله بود .
- چون من تنها کسي هستم که مي توني باهاش در اين باره حرف بزني .
هيرا با دستپاچگي يک قدم عقب رفت و گفت :
- من دوستاي زيادي دارم .. اما تو رو اصلا نميشناسم .
هاران دوباره هيرا را به چرخ درآورد و گفت :
- جدي؟ دوستاي زياد ؟ مثلا کي ؟
هيرا از زير دستان هاران گذشت .
romangram.com | @romangram_com