#کوه_پنهان_پارت_51
_ بله متوجه م اما من نمیتونم بیام .. دخترم مریض شده .. مهد نمیپذیرتش.
چند ثانیه فقط نگام کرد.
عقاب _ اون خانم کوچولو که صبح با خانم جمالی بودن مال شماست؟؟؟
_ بله .
عقاب _ متاسفم خانم .. خانم مهدوی هم دخترشون بیمارن .. نمیتونن بیان.. مرخصی گرفتن .
بعد در حالی که ل*بخند کج گوشه ی ل*بش بود ، ادامه داد.
_ ولی خوب میتونم جای شما رو با یکی از دوستاتون عوض کنم .. شما تو شرکت بمونید .. پیش دختر کوچولوتون .
یه جوری نگام کرد که یعنی "تاتو باشی دیگه منو تو اسانسور زندانی نکنی"
منم یه جوری نگاهش کردم که یعنی "سارا نیستم اگه حال تورو نگیرم ."
ودر کلام گفتم : ممنون لطف کردین..
رفتم تو اتاق .
مریم _ چی شد ؟؟؟
_ هیچی ناک اوتم کرد. لطف کرد اجازه داد یکی از شما به جای من برین ..
مریم _ اشکالی نداره.. من میرم .
_ رعنا کجاست ؟!
مریم _ رفت دست به اب.
مشغول کار شدیم .. نمیخواستم دیگه بهونه دستش بدم .. سعی میکردم نشون ندم ناراحتم .. ولی خوب حال خوشم از بینیم به شکل دود خارج میشد ..
رعنا اومد.
مریم _ رعنا چرا اینقدر دیر کردی حالت بد ِ..؟؟
رعنا _ نه بابا یه ساعت داشتم برای رویا از بیوگرافی همراز میگفتم .
مریم _ اهااان.
رعنا _ چی شد ؟!
یه بار هم همون حرفا رو برای رعنا توضیح دادم .. اونم گفت اشکالی نداره .. ولی توضیح داد اون بره بهتره ..چون شاید اونجا بختش باز بشه ..والا.
مریم _ اره تو بری بهتره منم باید یه حال اساسی به عقاب تیز چنگالمون بدم ..
مشغول کار بودیم که همراز بیدار شد..
همراز _ مامانی . اومدی ؟! اینجام درد میکنه .( گلوشو نشونم داد )
از روی کاناپه بلندش کردم و ب*و*سیدمش...
romangram.com | @romangram_com