#کوچ_غریبانه_پارت_72


-آخه این جور که بوش میاد مامان جبهشو عوض کرده!حالا که می بینه با سر و صدا و اوقات تلخی نمی تون کارزی از پیش ببره از یه راه دیگه وارد شده.هیچ میدونی امشب اون پیشنهاد کرد بیام پیش تو بخوابم؟وقتی داشتم می اومدم بالا با یه حالت دلسوزی گفت(برو پیش مانی شب اولی تنها نباشه.اگر هم تونستی باهاش صحبت کن از خر شیطون بیاد پایین.حیف نیست زندگیش به هم بخوره.خدا شاهده دلم واسش می سوزه.خودش جوونه نمی دونه اما صورت خوشی نداره دختر تو این سن وسال بیوه بشه بمونه کنج خونه،مردم چی می گن.نشنیدی می گن جلوی دروازه رو می شه گرفت ولی جلوی زبون مردو نه؟حقیقتش دلم شور تو رو هم می زنه.می ترسم آتیش این معرکه دامن تو رو هم بگیره.)

-هان پس نگرانیش از اینه؟

فهیمه حالت مضحکی به صورتش داد و گفت:

-آره دیگه،نه این که می دونه با این قیافۀ سه در چهار من اگه این خواستگار بپره واسه همیشه وبال گردنشم،داره همۀ تلاش شو می کنه.از حالت قیافه و لحن او هردو بی اختیار به خنده افتادیم.وقتی به خودم آمدم دیدم بعد از مدت ها دوباره داشتم می خندیدم!

***سر سفرۀ ناهار باز آن دل آشوب به سراغم آمد.به احترام مامان که مسمای بادمجان خوشرنگ و بویی تدارک دیده بود سعی کردم به روی خودم نیاورم،اما نشد.با یک (ببخشید)به سرعت از کنار سفره به دستشویی پناه بردم.همان چند لقمه را هم که

خورده بودم با اوق زدن های پر سر و صدا از معده ام خارج شد.فهیمه و پدرم با قیافه های نگران پشت در انتظار می کشیدند.

-چت شد بابا؟اگه حالت خوب نیست ببرمت درمونگاه.

-چیزی نیست آقا جون،الان چند وقته غذا که می خورم حالم بد می شه.فکر کنم معده ام سرما خورده.

-این جوری که نمی شه،رنگ به روت نمونده.برو لباساتو عوض کن با هم بریم به دکتر نشونت بدم.


romangram.com | @romangram_com