#کوچ_غریبانه_پارت_70
-دلم واسه اون که بیشتر از همه تنگ شده،ولی نمی دونم صلاح هست برم دیدنش یه نه.می ترسم ناصر و خانواده ش بفهمن برام بامبول درآرن.
-بفهمن،از چی می ترسی؟آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب.
-آفرین،می بینم تو هم شجاع شدی!از کی تا حالا؟
-از همون وقتی که فهمیدم این دنیا چقدر هر کی هر کیه.اگه آدم به خودش نیاد و حقشو نگیره کلاهش پس معرکه ست.می دونی،اگه امروز تو از حقت دفاع نمی کردی و تو روی خاله و مامان نمی ایستادی همه کاسه کوزه ها سر خودت می شکست.گناهو ناصر کرده بود،تقاصشو تو باید پس می دادی.اگه دیشب جرات نمی کردی تنهایی بری خونۀ خاله،اگه می ترسیدی و همونجا می موندی بیشتر از سابق تو سری خور می شدی،تازه بدهکارم بودی.پس بعضی وقتا لازمه که آدم شجاع باشه و پیه همه چیزو به تن خودش بماله.
-راست می گی،اما بعضی وقتا با تمام شجاعت باز نمی تونی مقابل فشار زندگی دووم بیاری و خرد بشی.اگه این چند وقت بودی و می دیدی ناصر و خاله اینا با من چه رفتاری می کردن،می فهمیدی که اون قدرام که فکر می کنی شجاع نیستم.
-اشکال نداره،در عوض اگه خدا بخواد همین روزا از دست شون راحت می شی.فکر کن این مدت هم یه آزمایش بوده.مگه خودت همیشه نمی گفتی زندگی مدام آدمو محک می زنه؟خوب اینم محکی واسه صبر و تحمل تو بود.
-اگه همه چی همین جا تموم بشه من هیچ گله ای ندارم.هر چند این چند ماه خیلی بهم سخت گذشت،ولی به خاطر مسعود ارزششو داشت.
-الهی فدات بشم،معلوم خیلی دوستش داری!بعضی وقتا بهت حسودیم می شه؛به این که یه نفر مثل مسعود تو زندگیت داری.
-اگه مسعود نبود نمی دونم الان چه وضعیتی داشنتم.نمی دونم با این همه سختی و بد بختی چه طور کنار می اومدم.به نظرم این کار خدا بود که یه همچین احساسی رو بین من و اون به وجود آورد که کمبود محبت بقیه رو برام تلافی کنه.می دونی فهیمه،شاید درکش واسه تو خیلی آسون نباشه،آخه تو همیشه از محبت مادر مهربون بر خوردار بودی.پدرت نمی ترسید جلوی دیگرون بهت محبت کنه.خودت می دونی که من حتی جرات نمی کردم با شما ها زیاد صمیمی بشم،چون مامان خوشش نمی اومد.
romangram.com | @romangram_com