#کوچ_غریبانه_پارت_65
-دستت درد نکنه قاسم آقا،خوب جوری داری مزد دستمو می دی.من ساده رو بگو که یه عمر جوونیمو پای تو و بچه هات پیر کردم.
طبق معمول اشکی شبیه به اشک تمساح هم چاشنی گله و شکایتش بود.پدرم انگار صدای او را نشنید،رو به من کرد و با همان لحن قبل گفت:
-پا شو بابا،پا شو برو دست و روتو آب بزن برو پیش خواهرات تا من فردا تکلیفتو مشخص کنم.اگه کسی هم این میون خواست بامبول در بیاره من می دونم و اون.
هنوزم باورم نمی شد که ماجرا به نفع من عوض بود!تا همین چند دقیقه پیش جو اتاق جوری بود که دلم می خواست بمیرم.خودم را بی پناه ترین و بیچاره ترین آدم روی زمین می دیدم و نمی خواستم زنده باشم،اما حالا با وجود پدرم و به دلگرمی او احساس خوشبختی می کردم.آهسته از جا بلند شدم.نفهمیدم احساس رضایتم در چهره ام هم پیدا بود یا نه.همزمان با من خاله اکرم هم بلند شد:
-قاسم آقا اگه اجازه بدین من هم رفع زحمت می کنم.
پدرم به احترام او از جا برخاست و همراه ما از اتاق بیرون آمد:
-من شرمنده م اکرم خانوم.راضی نبودم این همه به زحمت بیفتین.اگه اجازه بدین یه دقیقه لباسمو عوض کنم خودم برسونم تون.
-دشمن تون شرمنده باشه من که کاری نکردم،ضمنا اینجا تاکسی راحت گیر میاد.قاسم آقا من دارم میرم ولی از من به شما نصیحت،پشت این دخترو خالی نکنید.خدا رو خوش نمی یاد از همه طرف بهش ظلم بشه.ناصر هم آدمی نیست که به دردش بخوره،حالا دیگه خودتون بهتر می تونید تصمیم بگیرید.
-حق با شماست!این وصلت از اولش هم اشتباه بود.حالا به هر حال کاریه که شده،ولی به قول معروف جلوی ضررو از هر جا بگیری منفعته.
-خاله ببخشید که دیشب اونجوری سرزده مزاحم تون شدم.از طرف من از علی آقا هم عذر خواهی کنید.خیلی بهتون زحمت دادم.
romangram.com | @romangram_com