#کوچ_غریبانه_پارت_50
-در موردخواستگاری.راستش دیگه از انتظار خسته شدم.حالا که درسم تموم شده دیگه عزیز بهانه ای نداره؛هر چند می دونم این دست اون دست کردنش به خاطر مهری خانومه.می ترسه پاشه بیاد صحبت کنه مهری خانم جواب رد بده و سنگ رو یخش کنه.
-آخرش چی؟بالاخره باید یه روزی بیاد تکلیف ما رو روشن کنه یا نه؟
-منم همینو می گم،واسه همین خواستم اولش با خودت صحبت کنم ببینم اگه یه وقت حرف و بحثی بیاد تو پای همه چیزش وایسادی؟
-پس چی؟فکر کردی من از ترس مامان جا می زنم؟
-می دونم دختر شجاعی هستی،اما ناراحتی من از اینه که توی اون خونه هیچ کسی پشت وپناه تو نیست.می دونی مشکل اصلی چیه؟اینه که دایی با عرضه نداریم.عزیز می گه از همون اول کارمهری خانم گربه را دم حجله کشت و کاری کرد که دایی ازش حساب می بره.
-عمه راست می گه،من دارم می بینم که بابای بیچاره م تو خونه هیچ اختیاری از خودش نداره.اون کاری کرده که حتی بچه ها هم از بابا زیاد حساب نمی برن.
-به هر حال عزیز داره پنجشنبۀ همین هفته میاد خواستگاری.دعا کن همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه،وگرنه مجبور می شم یه جوری دیگه اقدام کنم.
-نگران نباش،از همین الان یه کیلو مشکل گشا نذر آقا شاه عبدالعظیم کردم که انشاالله بعد از مراسم با هم بریم پابوسش ادا کنیم.
-انشاالله...بیا اینم هدیۀ ناقابله واسه تو،امیدوارم سلیقه مو بپسندی.
romangram.com | @romangram_com