#کوچ_غریبانه_پارت_40


-بعد از ناهار یه قرص بخور مریض نشی.

هنوز حرفش تمام نشده بود که مسعود عطسه کرد.گفتم:

-یادم باشه یه قرصم به این بدم انگار اوضاش از من بدتره.

محمد گفت:

-موضوع سرماخوردگی نیست مسعود می خواد بگه که توی همۀ موارد با تو تفاهم داره.

بقیه به خنده افتادند.چشمم به مسعود افتاد او هم یواشکی من و می پایید.به نظرم او با سبیل هم مثل همیشه جذاب و دلنشین بود.صداي چند ضربه به در اتاق حال و هواي خوش مرا به هم زد.کتاب را بستم و گوشه اي گذاشتم.نسرين بود:

-مامان مي گه بيا پايين غذا بخور.

-مگه ساعت چنده؟

به جاي شنيدن جواب او نگاهم به ساعت ديواري افتاد.عقربه هاي آن يک بعدازظهر را نشان مي داد.باورم نمي شد زمان به اين سرعت گذشته باشد!


romangram.com | @romangram_com