#کوچ_غریبانه_پارت_20


داشتم سر به سرش می گذاشتم.

-پس چی مگه قراره تو همه چیز رو بدونی؟

-پس قضیه ایه که قرار نیست من بدونم؟

برق چشم های خمارش جوری بود که دلم برایش ضعف می رفت.

-نه که قرار نیست آقا...حالا از جلوی راه برو کنار بذار رد شم.

-باشه می رم کنار ولی اگه نگی جریان چیه منم بهت نمی گم تو زیرزمین چی هست.

یک سرو گردن از من بلندتر بود سرم را مقابلش بالا بردم و با سرتقی خاصی گفتم:

-بهتره منو نترسونی چون توی زیرزمین شما هیچی نیست.

از جلوی در زیرزمین کنار رفت و درحالی که تبسم موزیانه ای به لبهایش بود گفت:


romangram.com | @romangram_com