#کوچ_غریبانه_پارت_171

-مانی ایشون خانوم آقا مصطفی هستن...زحمت کشیدن شربت آوردن.

بعد از احوالپرسی و خوش وبشی با خانوم جوانی که چادر نازکی به سر انداخته بود،چشمم به پارچ و لیوان های درون سینی افتاد.

-دست شما درد نکنه،چرا زحمت کشیدین؟

-اختیار دارین قابل شما رو نداره.گفتم هوا یه کم گرمه شربت بیارم بخورید خنک شید.

-خیلی ممنون،حالا چرا تشریف نمی یارید تو؟

-نه امروز مزاحم نمی شم.می دونم اسباب کشی کردین خسته این.انشاالله جا بیفتین مزاحم تون می شیم.

به نظر زن خوش برخورد و لوندی می آمد.آرایش کمرنگش به صورتش جلوۀ بیشتری داده بود.گرچه چادر به سر داشت،اما موهای بلوند شده اش از جلو کاملا پیدا بود و از زیر چادر،لباس خنک و بدن نمایش به راحتی دیده می شد.

خوشحال می شیم زیارت تون کنیم.بازم دست تون بابت شربت درد نکنه.سلام ما رو به آقا مصطفی برسونید.

با رفتن اوناصر اولین لیوان شربت آلبالو را برای خودش پر کرد:

-بهت گفتم آدمای خوبی هستن.دیدی چه قدر با معرفته!عجب شربتی هم درست کرده،بریز بخور خنک شی.لیوان بعدی را برای خودم پر کردم:

romangram.com | @romangram_com