#کوچ_غریبانه_پارت_141
-آقا جون چرا گذاشتین مسعود این کارو بکنه؟
تازه متوجۀ هدیۀ مسعود شد.بعد از خوندن نوشتۀ روی بسته گفت:
-این بار چون به عنوان هدیه برای سحر فرستاده قبولش کن،ولی دفعۀ دیگه مطمئن باش نمی ذارم از این کارا بکنه.اون یکی چیه؟
-اینم هدیه واسه منه.زحمت کشیده یه دستبند طلا فرستاده!
حس قدرشناسی در نگاهش بخوبی پیدا بود:
-دستش درد نکنه،خیلی به زحمت افتاده.در واقع من باید همچین هدیه ای بهت می دادم نه مسعود.
او را با محبت بغل گرفتم و سرم را روی سینه اش گذاشتم:
-این چه حرفیه آقا جون،شما توی این مدت کم واسه من خرج نکردین.شما هم خیلی به زحمت افتادین.
پیشانیم را بوسید:
-هر کاری کردم وظیفه م بوده.تازه این نصف اون کاریه که باید انجام می دادم.
romangram.com | @romangram_com