#کوچ_پارت_82

- روزي 20 بار. فراموش نشه... اگه خوب انجام ندي نمي تونيم حتي وارد پاپ بشيم. Ok ؟

- چشم.

- وسايلت رو جمع کن.

مشغول جمع و جور کردن شد و گفت: من هنوز نمي دونم پاپ مي خوام يا کلاسيک! کدوم بهتره؟

گيتار رو دوباره برداشتم و گفتم: گوش کن. اين ريتم رومباست. يکي از ساده ها.

ريتم رو براش اجرا کردم که چشم هاش برق زد. چند تا ريتم ديگه رو هم اجرا کردم که بدونه با چي طرفه. به نظر خوشش اومده بود. روي سيم ها کوبيدم که قطع کنم و گفتم: اين هم قطعه ي I met you . گوش کن.

اجرا کردم. بعد وارد آهنگ هاي ديگه ي کلاسيک هم شدم. وسط يکي از آهنگ ها صداي کوبيده شدن دري از بيرون کلاسمون اومد. راهرو معمولاً بي سر و صدا بود. انگشت هام متوقف شد و با تعجب سمت در برگشتم. صدا انقدر بلند بود که به نظر معمولي نمي اومد. ساز رو روي سه پايه گذاشتم و در رو باز کردم. يکي از پنجره ها باز بود و باد تندي داخل مي وزيد. به اطراف چشم چرخوندم، کسي توي راهرو نبود. شونه بالا انداختم و در رو بستم که به ونوس خوردم. درست پشت سرم ايستاده بود. با ديدن اخمم گفت: ببخشيد!

- ...

- چي بود؟

- باد... تو تصميمت رو گرفتي؟

به ساز نگاه کرد و جوري که انگار من بهش پيشنهاد دادم، گفت: حالا فکرهام رو مي کنم.

به ساعت نگاه کردم و سمت ظرف هاي غذام رفتم. وسايلش رو برداشت و خدافظي کرد. نزديک ظهر بود و گرسنگي بهم فشار آورده بود. اين موقع روز پايين پر از شاگردها و مدرس ها مي شد. بچه هاي کلاس بغلي هم بودند که مثل مهد کودک داخل همين ساختمون غذا براشون سرو مي شد. يکي دو بار تو اين ساعت پايين رفته بودم و به غلط کردن افتاده بودم. مخصوصاً که غذا گرم کردن همچين هم کار مردونه اي نبود! اگر چه همکارهاي مرد هم همين کار رو مي کردند. يه دوست دختر هم از اينجا نداشتيم که کارهامون رو بندازيم گردنش!... در ظرف رو باز کردم. خورش بود و نمي شد بدون گرم کردن خورد. چند لحظه فکر کردم، شکمم بهم دستور داد که نبايد صبر کنم واسه خلوتي ساعت بعد. کتم رو روي شونه هام انداختم و با ظرف ها بيرون رفتم. هر بار من رو ياد دوران دانشجوييم مينداخت... خيلي خيلي وقت پيش.

توي آسانسور گوشيم زنگ خورد و به زور از جيب کتم بيرون آوردمش. فرشاد بود. بلند گفتم «واي» و جواب دادم: اصلاً يادم نبود... الان ميام پايين.

- من ميام بالا. کدوم طبقه اي؟


romangram.com | @romangram_com