#کوچ_پارت_80
- يه نفر رو مي خواستم که حرف هام رو جدي نگرفت!
با حرص گفت: حتماً حرف هات جدي نبود که جدي بگيره!
و رو به علي ادامه داد: بيا علي.
صداي علي اومد: ناراحت نشو... سميرا منظوري نداشت.
اما من خوب مي دونستم که منظورش چيه. گفتم: مهم نيست. لطف کنيد ديگه انقدر نگران من نباشيد.
- به آقاجون چي بگم؟
- بگو اونجا فيزيک درس ميده. بعداً با رامبد هم هماهنگ مي کنم.
- باشه. مراقب خودت باش.
- از سن مراقبت گذشتم!
عصباني گفت: خدافظ.
منتظر من نموند و قطع کرد. گوشي رو توي ساک پرت کردم و سمت دوش ها رفتم. علي که برادرم بود ولي لحن سميرا بهم برخورد. فکر مي کرد کيه که من رو جدي بگيره يا نگيره؟!! بايد احمق بوده باشه که خيال کنه من آدم عشق هاي افسانه اي ام و الان دارم مي سوزم. اون نشد يکي ديگه!
به صندلي تکيه داده بودم و مشغول تماشاي تلاش هنرجوم بودم که از هفته ي قبل تا الان هيچ تغييري نکرده بود. گفتم: کافيه... يه بار نت ها رو به ترتيب بگو ببينم؟
سيم ها رو ول کرد و گفت: دو، ر، مي، فا، سل، لا، سي.
- برعکس.
romangram.com | @romangram_com