#کوچ_پارت_40
- شما؟
- قبلاً هماهنگ کردم. زند هستم.
مرد نگاهي به سر رسيد جلوش انداخت و گفت: بله بله، شما تشريف داشته باشيد. همين موقع ها مي رسند.
روي يکي از صندلي هاي چرم مشکي نشستم. يک ربع بعد مردي با کت و شلوار و موهاي خاکستري از در وارد شد و عينک دوديش رو در آورد. پشت سرش همون دختر راننده حرکت مي کرد. با ديدن من، چيزي به مرد گفت و جوابي هم گرفت. وقتي به من نزديک شدند هر دو لبخند داشتند. از جام بلند شدم و با مرد دست دادم. دختر هم دستش رو جلو آورد. با لبخند دستش رو گرفتم. اين دخترهايي که ناز و افاده نداشتند، خوراک من بودند. توي اين نور خوشگل تر هم نشون مي داد. گفتم: البته چيز قابل داري نيست، چون کارت بيمه تون دست من بود اومدم.
کمالوند روي صندلي اون طرف ميز نشست و گفت: اين چه حرفيه؟ مقصر دختر بنده است... نمي خوام وقتتون با بيمه و غيره هدر بره، بفرماييد مخارج تعميرش چقدر ميشه تا تقديم کنم.
- قابلي نداره... والا...
- حدودي بفرماييد!
نمي خواستم پول رو بگيرم و برم. دنبال دختره اومده بودم. گفتم: اجازه بديد به کارشناس نشون بديم. خانوم هم مي تونه با من بياد.
به دخترش اشاره کردم. به مرد پشت ميز نگاه کرد و گفت: احمد ببين خسارت آقا چقدر مي زنه حدودي.
رو به مرد با اکراه گفتم: 206 مدادي. جلوي در.
مرد بلند شد و کمالوند با لحن شک برانگيزي بهش گفت: عجله اي نيست.
وقتي دور شد هر دو به من نگاه کردند و کمالوند خيلي واضح داشت ظاهر من رو برانداز مي کرد. رفتارشون عجيب شده بود. واضح بود که مَرده رو دک کرده بودند... گفتم: مشکلي پيش اومده؟
کمالوند گفت: نه... الان برمي گردم.
و با نگاهي به دخترش فاصله گرفت. دري رو باز کرد و داخل رفت. با گيجي به سمت دختر برگشتم که گفت: من شيدا هستم. روي کارت بيمه هم اسمم بود البته.
romangram.com | @romangram_com