#کوچ_پارت_125

و نيشش رو برام باز کرد. بي خيالش شدم. از جام بلند شدم و به رکسان گفتم: پس حتماً دلتون واسه مغازه تنگ شده بود.

با لبخند گفت: آره... يه جورايي!

ابروم خود به خود بالا رفت. فرشاد با خنده اي که نمي تونست کنترل کنه گفت: مزاحم نباشم؟

رکسان سريع جواب داد: نه، نه... اومدم... اوووم...

چند ثانيه فکر کرد و چشمش به قفسه هاي پشت سرم افتاد. ادامه داد: ادکلن بخرم.

- اهوم...

- بله.

- سليقه اتون چجوريه؟

- سليقه ام خوبه.

صحيح! اومده بود تيک بزنه. دوباره خنديديم. گفتم: اون رو که مي دونم... چه جور عطري مي پسنديد؟

- فرقي نمي کنه... چند تا رو امتحان مي کنم.

از رديف گرون ترين ادکلن هام، که بيشتر واسه کلاس مغازه بود و به دکور تازه اش مي اومد، چند تا تستر پايين آوردم و گفتم: مچت رو بيار.

- نه، for men مي خوام.

- For men ؟!!


romangram.com | @romangram_com