#کینه_عشق_پارت_26


با ناراحتی گفتم:نه اخه....

ساحل با خنده گفت:اخه چی؟؟

لبهام رو جلو دادم و گفتم:بدت نیاد ها ولی برادرت خیلی خودخواهه...فکر نکنم راضی بشه...

ساحل در حالی که کوله اش رو روی دوشش می انداخت گفت:نه سام خودخواه نیست فقط زیادی مغروره....در مورد تو هم اگه تو بخوای من می تونم راضیش کنم...

مغموم پرسیدم:چاره ی دیگه ای نیست؟؟

ساحل موزی گفت:نه...یا کلاس کنکور یا سام.

موهام رو دور انگشت اشاره ام پیچیدم و با علم به اینکه ساحل دیرش شده گفتم:بذار فکر کنم شب خبرشو بهت میدم...تو هم بهتره زودتر بری دیرت میشه...

ساحل با لبخندی ملیح گونه ام رو بوسید و زیر لب گفت:عاشقتم...

نرم گفتم:مواظب خودت باش...

به اتاقم برگشتم...تمام مدت تو فکر پیشنهاد ساحل بودم....درس خوندن با سام به نظر مشکل می اومد...اما از کلاس کنکور بهتر بود....البته اگه سام قبول می کرد...سام پسر مودب و با شخصیتی بود اما به همون اندازه هم خشن و مغرور بودو به عنوان یه معلم می تونست به شدت سختگیر و خشک باشه...منم که از همیچین معلمایی به شدت بیزار بودم....با این حال حوصله ی کلاس کنکور رو هم نداشتم....کلافه و عصبی شده بودم از اینهمه فکرای جورواجور و بی خودی...در نهایت هم تصمیم گرفتم ریسک کنم و تن به پیشنهاد ساحل بدم....


romangram.com | @romangram_com