#کینه_عشق_پارت_165

سام با صدای بلندی مادرجون رو صدا زد و من با صدایی ضعیف نالیدم: آب...

سام به سمت یخچال کوچیک گوشه ی اتاق رفت و و با لیوانی آب برگشت و گردنم رو بالا کشید...هوای دهنم داغ بود....سام کمک کرد تا مقداری آب بخورم...خنکای آب روحم رو تازه و درونم رو خنک کرد...

تو همون لحظه هم مادرجون وارد اتاق شد و گفت:چی شده سامی؟؟ هول کردم...

سام تند گفت: به دکتر واعظی خبر بدید بیاد فریماه دوباره تب کرده...

مادرجون دستی به پیشونیم کشید و گفت:خدای من تنش مثل یه تیکه ذغال گداخته شده اس...بعد به سمت تلفن رفت و دکتر رو به کمک طلبید...تا اومدن دکتر لرز هم به سراغم اومد و حالم وخیم تر شد...سام تلفنی به شرکت خبر نرفتنش رو داد و کنار من روی تخت نشست...

مادرجون هم با لگن و حوله ی کنار دستش دائما" پیشونی و صورتم رو خیس می کرد...

دکتر بعد از معاینه گفت: فقط تب و لرزه...به احتمال زیاد بعد از یه روز گلو درد و علائم دیگه هم به سراغش میاد...

دکتر بعد از نوشتن نسخه ترکمون کرد...

حالم هر روز بدتر و بدتر می شد...سر گیجه و تهوع هم به سراغم اومده بود...پنج روز از بیماریم می گذشت که سام بعد از یه روز کاری خسته کننده با سبدی از گل های نرگس وارد اتاق شد...حس کردم بوی گل ها تند و خفقان آوره....بعد به سمت دستشویی دویدم و طبق معمول چند روز گذشته معده ی خالی ام رو خالی تر کردم....

بعد از شستن صورتم به اتاق برگشتم و روی مبل افتادم و پیشونیم رو با یه دست در گرفتم...

سام کنارم نشست و دستم رو گرفت و گفت:حالت بهم خورد؟؟

romangram.com | @romangram_com