#کینه_عشق_پارت_153
بغلش کردم و گفتم:مبارک باشه...
لبخند زد و نگاهی به حلقه ام انداخت و گفت:مبارکه...از بچه ها شنیدم که با استاد کیانی ازدواج کردی...کلک خوب تونستی استاد عنق رو تور کنی ها.
با خنده گفتم:بابا تور کردن چیه؟؟داستانش مفصله...
همون موقع هم دختر بچه ای با موهای طلایی وارد اتاق شد و به من و خاله اش سلام کرد...می شناختمش...ازشاگردای خودم بود و اسمش هم نازنین بود..
رو به صدف گفتم:ماشین داری یا برسونمت؟؟
صدف ابرو بالا داد: نه بابا ماشینم کجا بود...ولی به تو هم زحمت نمیدم...خودمون میریم بالاخره تو هم گرفتاری....در ضمن من اول باید نازنین رو برسونم خونه اشون بعد برم خونه...راهت خیلی دور میشه...
دستش رو کشیدم و گفتم:بیا بریم بابا...اینم برای من تعارف میکنه و صدف رو به سمت ماشین بردم...
نازنین رو رسوندیم خونه اشون ...
صدف با ذوق و شوق گفت:میای بریم کافی شاپ یه قهوه بخوریم.
خندیدم و با زیرکی گفتم:چیه می خوای زیر زبون منو بکشی؟؟
با خنده گفت:راستش رو بخوای آره...خیلی کنجکاو شدم..
romangram.com | @romangram_com