#کینه_عشق_پارت_135

ساحل به محض دیدن من کل کشید و دست زد که پدرجون با لحن محکمی بهش گفت:ساحل این کارا چیه؟؟

ساحل خاموش و ساکت در حالیکه ریز ریز می خندید به من چشم دوخت....

نظری کوتاه و پر اضطراب به تک تک افرادی که تو سالن نشسته بودن انداختم....همه رسمی و مجلسی لباس پوشیده بودن...سام کت شلوار زرشکی رنگ و مخملینی به تن داشت که با سبد گلهای رز سرخ جلوی پاش حسابی همخونی داشت....

پدرجون به مبل کنار دستیش اشاره کرد و خواست تا بشینم...

وقتی نشستم ثریا خانم با یه سینی چای وارد شد و نگاهی از روی شعف به من انداخت و سینی رو دور گردوند...

بعد از اینکه چای در سکوت نااروم سالن صرف شد پدرجون محکم و قاطع سخن بر لب راند: فریماه جان بابا...دلم می خواد خوب به حرفهام گوش کنی بعد از اون خوب فکر کنی و بعد تصمیم بگیری....مثل اینکه این اقا سام ما بر خلاف انتظار ما واله و شیدای شما شده....فریماه جان نزدیک سه ساله که داری با ما زندگی می کنی و خودت می دونی که دیگه عضوی از این خانواده هستی خودت تو این چند سال سام رو دیدی و با اخلاق و رفتارش اشنایی داری....منم بهتر از هرکسی می دونم که سام پسر هوس بازی نیست و اگه الان این در خواست رو مطرح کرده پس حسابی روش فکر کرده و همه ی جوانب کار رو در نظر گرفته....دلم نمی خواد فکر کنی که چون نون و نمک مارو خوردی مجبوری این پیشنهاد رو بپذیری و تن به این ازدواج بدی...نه این طور نیست..دلم می خواد خوب فکراتو بکنی....هر چند که خودت سام رو می شناسی و فکر نمی کنم نیازی به فکر کردن داشته باشی....دلم می خواد به سام نگاه کنی و ببینی می تونی اونو به عنوان شوهر در کنار خودت بپذیری یا نه؟؟ اگه ذره ای احساس به سام داری بگو...اگه هم نداری چیزی تغییر نمی کنه و تو همون فریماه دختر خونده ی ما باقی می مونی....حالا بگو نظرت چیه؟؟

سر به زیر انداختم و سکوت کردم....چی باید می گفتم....می گفتم نیازی به فکر کردن نیست و من و سام دیشب همه ی حرفهامونو به هم زدیم؟؟ و این مراسم واقعا" خنده دار و بی مورده؟؟

پدرجون وقتی سکوت طولانی من رو دید با زیرکی گفت:سکوت علامت رضایته دیگه؟؟

سرم پایین بود داغ کرده بودم..به ارومی گفتم:هر چی شما صلاح بدونید.

مادرجون با گفتن:پس مبارکه جو سنگین حاکم بر فضا رو تغییر داد و ساحل هم با دست و سوت همراهیش کرد...

مادرجون با مهربونی گونه ام رو بوسید و گفت:ایشاا...که به پای هم پیر بشید...بعد رو به سام ادامه داد:انگشتر رو بیار دست عروس نازنینم بکن ببینم اندازشه یا نه...تو که مارو با خودت نبردی و بعد در حالیکه همه رو به خنده انداخته بود دستم رو گرفت و بلندم کرد....ایستادم و سام هم مقابلم قرار گرفت از جیب کتش جعبه ای بیرون اورد و درش رو باز کرد و از توش یه انگشتر ظریف و زیبا بیرون کشید...دست یخ کرده و بی رمقم رو از کنار بدنم بالا اورد و انگشتر رو در جای مناسب خود جا داد و لبخندی به زیبایی رز های شکفته شده به روم پاشید.

romangram.com | @romangram_com