#کینه_عشق_پارت_124
ساعت 5 بعد از ظهر بود که ساحل اومد سر وقتم...که ای کاش نمی اومد...تقریبا" اواخر اردیبهشت ماه بود و خورشید هر روز داغ تر از روز قبل بر زمین پهنه می گستراند و دست زیر چانه و خندان به تماشای زمین می نشست و هر روز بیشتر از دیروز در اسمون خودنمایی می کرد....
تو اتاقم نشسته بودم و طبق معمول این چند وقته اهنگی ملایمی هم در حال پخش بود که صدای ساحل منو از خلسه بیرون کشید:فریماه؟؟کجایی دختر؟؟
سرم رو بلند کردم و به ساحل نگاه کردم:تو اینجا چی کار می کنی؟؟
ساحل سر تکون داد:معلومه تو هپروتی ها...بابا یک ساعته دارم در میزنم...دیدم جواب نمیدی بی اجازه اومدم تو.
خندیدم...یه خنده ی تلخ:نشنیدم..مهم نیست بشین.
روی تک مبل رو به روی تخت نشست و بی مقدمه...با خنده ای شوخ و شیطون گفت:مژده بده.
با تعجب گفتم:مژده برای چی؟؟
خنده ی بلندی سر داد و گفت:حدس بزن.
بی حوصله گفتم:حال ندارم خودت بگو.
با خنده گفت: یا حدس بزن یا مژدگونی بده تا بگم.
romangram.com | @romangram_com