#کینه_عشق_پارت_118


از حرکات بچه گانه اش خنده ام گرفته بود...

من که دوسش نداشتم پس ابایی هم از این کار نداشتم...صاف زل زدم تو چشماش و گفتم:من هیچ وقت دوستون نداشتم...هرگز.

شهبازی با ناراحتی گفت:پس چرا می خواستی با من ازدواج کنی؟؟

صدای در کافی شاپ که با ضرب باز شد مانع پاسخگویی من شد....سرها به سمت دری که باشدت کوبیده شد و چرخید و من در کمال تعجب و در حالیکه تا مرز سکته پیش رفته بودم سام رو دیدم که با قدم های تند و بلند به سمتمون اومد....صورتش سرخ شده بود و سفیدی چشماش به خون نشسته بود...به محض اینکه کنار میز ما ایستاد داد زد: فریماه برو تو ماشین و سوئیچ رو روی میز کوبوند...

سوئیچ رو برداشتم و در حالیکه بلند میشدم رو به شهبازی گفتم :استاد شهبازی بین من و شما همه چیز تموم شده..همه چیز...

رو به سام ادامه دادم:ابروریزی نکن من تو ماشین منتظرتم.

سام از بین دندون های بهم فشردش غرید:بلبل زبونی نکن تا تکلیفت رو روشن کنم.

تو ماشین نشستم و پخش رو روشن کردم...صدای اهنگ ملایم و بی کلامی تو ماشین پیچید...اهنگش منو به فکر برد و تو عمق ذهنم شعری جون گرفت و اروم اروم زیر زبونم لغزید و روی لبام زمزمه وار جاری شد:

همه می پرسند:((چیست در زمزمه ی مبهم اب)) ((چیست در همهمه ی دلکش برگ)) ((چیست در بازی ان ابر سپید....روی این ابی ارام بلند...که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟))

((چیست در خلوت خاموش کبوتر ها؟)) ((چیست در کوشش بی حاصل موج؟))((چیست در خنده ی جام..که تو چندین ساعت...مات و مبهوت به ان می نگری؟))


romangram.com | @romangram_com