#کینه_عشق_پارت_104


هنوز هم سالن غرق در سکوتی غریب بود....و ساکنین ویلا همه در خوابی خوش....

توی دلم به خودم فحش میدادم که چرا پامو تو خونه ی کیانی ها گذاشتم؟؟چرا اینطوری قلبم رو باختم و به این عشق ممنوعه تن دادم؟؟ خدایا چرا؟؟ چرا اینطوری حماقت کردم؟؟ باید برم...باید برم....هیچ راه دیگه ای نیست...باید برم و خودم رو گم و گور کنم تا کسی دیگه هیچ نشونه ای ازم پیدا نکنه....

در حالیکه فنجون های کثیف رو میشستم برگشتم به دوروز پیش روزی که از ساحل خواستم منو تا خونه ی سمیه خانم همراهی کنه...اول قبول نمی کرد اما وقتی اصرار منو دید منو به اونجا برد....

وقتی در باز شد وسمیه خانم تو لنگه ی در ظاهر شد با گریه خودم رو تو اغوشش انداختم....نگران شد و ازم پرسید که چه مشکلی برات پیش اومده؟؟ ولی من فقط تونستم بگم که دلتنگشم...اون روز دو ساعتی رو با سمیه خانم گذروندم....ساحل هم رفت دوری بزنه و برگرده....وقتی رفت من سفره ی دلم رو پیش سمیه خانم باز کردم و تمام اتفاقاتی رو که تو این چند وقته افتاده بود رو براش تعریف کردم....

از ماجرای اومدن شهبازی تا داد و قالی که راه افتاد و مجازاتی که سام برام در نظر گرفت تا حسی که به سام پیدا کردم...

همه چیز رو گفتم به جز حالی که این چند روز داشتم...به جز تمام غم و غصه ای که به خاطر ندیده گرفته شدنم توسط سام داشتم...

بعد از دو ساعت وقتی به خونه برگشتم احساس ارامش می کردم....حس می کردم مادر خودم رو دیدم و باهاش درد و دل کردم...حالا...اینجا حس می کنم اگر دوباره پیش سمیه خانم برگردم اون فکر می کنه بازنده ام...ضعیف النفسم و نمی تونم جلوی دلم رو بگیرم...نه...نباید بر می گشتم....باید می موندم و مبارزه می کردم...اره باید مبارزه کنم.....باید فراموشش کنم....من باید سام رو فراموش کنم...نباید اجازه بدم کسی فکر کنه من احمقم....باید سام رو از افکارم دور کنم....اصلا" من که عاشق سام نیستم فقط یه حسی نسبت بهش دارم....شاید اشتباه می کنم و این اصلا" عشق نیست....شاید نه...حتما"....من عاشقش نیستم...من فقط هوایی شدم....

با این افکار اشکهام رو پاک کردم و وارد اتاقم شدم...

ساعت 10 بود اما همه خواب بودم....تعجب کردم...چرا اینا اینقدر می خوابن؟؟

یه تی شرت استین بلند با شلوار جین پوشیدم...موهام رو دم اسبی بستم و یکم ارایش کردم و از اتاق بیرون رفتم....


romangram.com | @romangram_com