#کیارش_پارت_8

از برخورد بدم شرمنده شدم یه دفعه یاد اون یه واحد خالی خودم توی همین ساختمون افتادم لبخندی زدم و گفتم:
- می تونی بیای اینجا زندگی کنی؟
براق شد تو صورتم و با صدای نسبتا بلندی گفت:
تو! تو چی فکردی؟ فکر کردی من میام اینجا با تو...
نزاشتم بقیه حرف شو بزنه و گفتم:
- نه منظورم این نبود منظورم این بود که من یه واحد دیگه تو این ساختمون دارم و کسی توش نیست شما بیا همین جا تو اون واحد زندگی کن!
شبنم تلخ خندید و گفت:
شبنم – هه اجاره ی اینجا خیلی بالاست!
خندیدم و گفتم:
- نیازی به اجاره نیست اون خونه مال خودت فقط به یه شرطی!
شبنم سرشو انداخت پایین و گفت:
شبنم – از ترحم متنفرم!
بعدم بلند شد که بره سریع دست شو گرفتم و گفتم:
- بشین شبنم!
شبنم سعی کرد دست شو از دستم دربیاره که محکم تر دسعت شو گرفتم
شبنم - ولم کن عوضی تو هم یکی هستی مثل اون پسره نصرتی( صاحب واحد چهار)

romangram.com | @romangram_com