#کیارش_پارت_57
خندیدم و گفتم:
- همینه که هست، بیا بریم که کوفته تبریزی ها منتظرن تا ما بریم بخوریم شون!
آریان دستی رو شکمش کشید و گفت:
آریان - آی گفتی فقط حیف که اون دوتا دختر افاده ای اونجان و نميشه مثل همیشه حمله کنیم به کوفته ها!
خندیدم و گفتم:
- بریم دختر کیلو چنده؟ مثل همیشه حمله می کنیم باشه؟
آریان چشمکی زد و گفت:
آریان - باشه!
با هم از اتاق اومدیم بیرون رفتیم طبقه پایین و سریع از در رفتیم بیرون!
- آریان با ماشین من بریم باشه؟
آریان - باشه!
سوار ماشین من شدیم و درو با ريموت زدم و راه افتادیم سمت خونه برادر خاله فرانک تو راه رفتم گلفروشی و یه سبد گل گرفتم خب زشته دست خالی برم... بعد از ده دقیقه رسیدیم دم در خونه ی داداش خاله فرانک ماشین و پارک کردم و آریان پیاده شد منم گل و برداشتم و پیاده شدم و رفتیم اف اف و زدیم!
طنین - کیه؟
- سلام...
طنین درو زد ما هم رفتیم داخل خونه شون؛ خونه شون یه حیاط بزرگ داشت که توش یه باغچه ی کوچیک دارن و دو سه متر اونور تر یه تاب بود ساختمون خونه هم نمای بیرونش مر مر سفیده که البته بعضی جاهاشم خیلی کم از مرمر مشکی تو نمای ساختمون استفاده شده اینجا یه روزی خونه آریان بود بی خیال... خاله فرانک اومد دم در استقبال مون ما هم رفتیم پیش خاله!
خاله فرانک - سلام خیلی خوش اومدید!
romangram.com | @romangram_com