#خیس_مثل_باران_پارت_61


عرفان:_ آراد تعریف کن ببینم چیشده؟

آراد:_ از ساعت 5 تا حالا پیداش کردم؛ به شما نگفتم چون......

عرفان:___ ای بابا جون بکن ببینم چی شده

آراد:__ بعد از ظهر داشتم تو خیابونا دنبالش میگشتم که از تو یه کوچه صدای گریه شنیدم سریع پیچیدم تو کوچه که دیدم گیسو با یه ملافه سفید دورش افتاده رو زمین لباساشم همه ریخته بود دورش،

غزل و نازنین با هم گفتن:_ هیییییییییییییییی

عرفان:_ ساکت شید ببینم

آراد:_ رفتم پیشش گفتم چیشده؟؟

فقط گریه میکردو میگفت بد بخت شدم؛ بلندش کردمو تاپ و شلوارشو تنش کردم؛ داشتم میوردمش خونه که از حال رفت....منم بردمش بیمارستان؛ بهش تجاوز شده و بخاطر همین زنگ زدن خانوادش بیاد...

غزل یه دفعه زد زیر گریه

__ گیسوی بیچاره من چی سرت اومد؟حالا جواب داداشتو چی بدیم؟ تو خیلی پاک بودی....منو ببرید بیمارستان تورو خدا...

آراد با ناراحتی گفت:—اتفاق زیاد مهمی نبوده، یعنی اون چیزی که شما فکر میکنید نیست، اما اشتباه من این بود که بردمش بیمارستانو از این رو بخاطر بدنه کبودش به قضیه پی بردنو هر کاری کردم نتونستم مانع بشم زنگ زدن به خانوادش..

غزل:—تورو خدا منو ببرید بیمارستان

آراد:_ فردا

__ نه تورو خدا الان ببرید اون به من احتیاج داره

آراد:_ اه، خب لعنتی چرا حالیت نیست

وقتی حاله خراب تر از خرابه غزل و دید دل سوزوند و گفت:—..باشه بریم....

تمام طول راهه بیمارستانو آراد تو فکر بود؛ چرا دختر به این پاکی باید همچین بلایی سرش میومد؟

خیلی عصبانی بود و تمام مدت فرمونو فشار میداد که کمی آروم شه اما دریغ از یه ذره آروم شدن...


romangram.com | @romangram_com