#خیس_مثل_باران_پارت_19


_چشم داداش

_ من دارم میرم دانشگاه؛ دیگ نیازی نیست بهت سفارش کنم دیگه

_ نه داداش خودم حواسم هست خیالت راحت؛ گیتی هم رفت دانشگاه؟

_ آره من رفتم خدافظ

و به دنبال این حرفش در به هم کوبیده شد گیسو بلند شد برای خودش یه تخم مرغ آب پز کردو خورد...

ساعت 12:10 بود که زنگ خونشون به صدا در اومد مانتوی صورتیش که به نظرش بهتر از اون دو تای دیگ بودو آبروش نمیرفتو پوشید با ساپورت مشکی و شال مشکی با کفشای صورتیش رفت دم در

_ سلام نازی خانوم

_ سلام عزیزم سوار شو

1 ساعت و نیم بعد غزل و خاله مریم و گیسو جلوی یه دره سفید بزرگ بودن؛ نازنین بوق زدو در باز شد؛ گیسو و غزل از دیدنه اون باغه بزرگ جلوی یه ساختمون ویلایی دو طبقه با سنگای سفید خوشگل دهنشون باز موند؛ از ماشین پیاده شدن گیسو گفت:

_ نازنین کی خونتونه

_ مامانم و بابام که سره کارن داداشم نیما احتمالا خونس

همه رفتن داخل و نشستن رو یه مبل سه نفره تو نشیمن، نازنین با گفتن الان بر میگردم از پله ها بالا رفت

5 دقیقه بعد یه پسر خیلی خوش تیپ از پله ها پایین اومد و با صدای بلند سلام کرد که گیسو از جا پرید و با چشمای گشاد شده نگاش کرد

_یه پسر قد بلند وبا هیکل معمولی، چیزی که بیشتر از همه جلب توجه میکرد چشماش بود که تقریبا خاکستری بود با موهای چتری بلند که جلوی صورتش ریخته بود با لبای قلوه ای قرمز یه شلوار جین مشکی پاش بود با یه تیشرت مشکی و کت چرم مشکی روش

_ بفرمائید خواهش میکنم

_ گیسو: ببخشید مزاحم شدیم

_ خاله مریم : آره پسرم باعث زحمت شدیم

نیما با نگاه تو چشمای گیسو گفت:


romangram.com | @romangram_com