#خیلی_دلم_تنگه_برات_پارت_93
معذب بودم
دستش رو روی شکمم نوازشگونه حرکت داد و گفت
_به نظرت پسره یا دختر؟
به نظر من؟ تا حالا بهش فکر نکرده بودم
یعنی نخواسته بودم که فکر کنم واسه همین جوابی برای سوالش نداشتم. سکوتم رو که
دید دوباره به حرف زد
_چرا دوستش نداری؟چون بچه ی منه؟ بخاطر اینکه منو دوس نداری بچمم دوست
نداری؟
چه حرفایی میزد و چه فکرایی میکرد!
من دوستش ندارم؟دوساله دوست داشتنش برام مثل نفس کشیدن شده.. واجب و
ضروری..درسته اوایل اون اتفاقات فکر میکردم دیگه دوستش ندارم ولی حقیقت این بود که
تاپای مرگ عاشقش بودم و هستم. هرچی هم سعی کردم به خودم بقبولونم که دیگه دوستش
نباید داشته باشم فایده نداشت.
منتظر جوابم بود. چی بهش میگفتم؟ میگفتم فقط اینکه اون بچه از وجود توئه باعث شده
از سقتش منصرف شم؟
هرچند برای اینکار اقدام کردم ولی موقع کار جا زدم..ترسیده بودم
ولی میتونستم با خوردن یه چیز گرم مثله دارچین و زعفرانو این جور چیزا یا پریدن از رو
بلندی و هزارتا راهکار دیگه ازش خلاص شم
اما نتونستم. من گناهکار بودم و نمیخواستم یه گناه دیگه بکنم
به قول میلاد نتونستم قاتل بچه ی خودم باشم ولی مشکلمم حل نشد
romangram.com | @romangram_com