#خواستگاری_یا_انتخاب_پارت_31
فریبرز : نه!
پدر فریبرز : یعنی چی؟!
فریبرز : بابا فریبا می خواد خودش بره خواستگاري! همین!
« پدر فریبرز یه لحظه ساکت می شه و بعد آروم می گه »
یعنی ...
فریبرز : یعنی فریبا مثل یه مرد بلنمد میشه و لباس شیک می پوشه و با جنا بعالی و خان
دایی و من، تشریف می بریم خواستگاري یه آقا پسر.
« پدرش داره تو مغزش این مساله رو تحلیل می کنه! یه لحظه بعد آروم می گه »
یعنی ماها همگی با همدیگه راه بیافتیم و بریم خواستگاري پسرا؟
فریبرز : بعله، ولی نه هر پسري! یه پسر خوب و نجیب و خونواده دار!
« پدر فریبرز در حال تحلیل قضیه براي خودش ، بازم آروم می گه »
گل و شیرین دستمون بگیریم و بریم خواستگاري پسرا!
فریبرز : گل و شیرین م می گیرم! خیلی م خوبه! اصلا خوب شد گفتین! ممکن بود یادمون
بره و یه دفعه دست خالی می رفتیم!
یه لحظه شکوت برقرار می شه و بعد یه مرتبه پدرش میز و هر چی رو که روش هست »
بلند می کنه و پرت می کنه یه طرف ! بعد یه نگاه با عصبانیت زیاد به فریبرز می کنه وراه
« می افته طرف اتاقش. تا می خواد بره تو اتاقش فریبرز صداش می کنه و می گه
نگفتین! شمام تشریف می آرین یا نه؟!
romangram.com | @romangram_com