#خانم_پرستار_پارت_52
_تو به من با این عضله ها می گی گنده بک موش مردنی ؟
رضا با شوخ طبعی ذاتیش، نگاهش کرد.
_ ِاوآ خواهر، من شوهرم علی آقا اینجوری دوسم داره.
یه دفعه در اتاق علی باز شد که رضا پشت سر ارشاد پرید.
علی با عصبانیت به رضا نگاه کرد.
_ باز این کلمه مزخرف رو گفتی!؟
ارشاد علی را در بغل گرفت.علی مخالفتی نکرد، ولی هنوز دست هایش، کنار بدنش، آویزون بود.
)این پسر چه قدر مغروره؟ بیچاره زنش برای هزارمین بار(!
-خوب از تریپ عاطفی بیاید بیرون ساعت - -12شبه هنوز شام هم نخوردیم.
رضا با لودگی نگاهم کرد.
_ای گفتی دلم ضعف رفت...
صدای نارا آمد:
_شکمو!
.
به طرف صدا برگشتیم که نارا و نازی را دیدیم. با طنازی خود را بغل پدرشان جای دادند.
رضا صورتش را به حالت چندش جمع کرد.
_چیــش~ نارا چرا اینقد رفتارت چندشه؟
_ هوی رفتار خودت چندشه با خواهر من درست حرف بزن.
علی به طرفداری از رضا پرسشی نگاهش کرد.
_و اگه نزنه؟!
نازی خیلی ریلکس ادامه داد:
_چشم هاش رو در می آرم.
_خر کی باش...
_ علـــی، بسه !
romangram.com | @romangram_com