#خانم_پرستار_پارت_41
ــ ندا این چی می گه؟
ـ بابا دیشب... والا کل ماجرا همین بود خاتون جون
میترا از خنده روی زمین بود خاتون هم خنده اش گرفته بود.
ــ خوب له نشدی آخر ارشاد هم مثل آرش هیکلیه...
بعد انگار فهمید چه گفته، که بغض کرد:(
از اتاق خاتون بیرون امدیم.
ـ خوب میتی جون ماشین آواردی؟
میترا با حرص گفت:
ــ آره، بریم.
من و نازی ریز خندیدیم.
ـ نارا کو؟
ــ داره لباس می پوشه. اها اومد .با دیدن نارا که از پله ها پایی می آمد گفتم:
ـ حالا دیگه بریم .
از در عمارت خارج شدیم و سوار 206میترا شدیم..
ـ کجا بریم؟
نارا با ذوق گفت:
شهربازی.
نازی نیز حرف نارا را تصدیق کرد.
ــ آرهه.
***
میترا ماشین را در پارکینگ پارک کرد و بعد وارد شهر بازی شدیم.
)آخه یکی نیست بگه ساعت یازده صبح کی می آد شهر بازی؟(
ـ من می گم بچه ها اول بریم پارک بعد بریم ناهار بخوریم بعد بیایم شهربازی؟
میترا سری تکان داد.
romangram.com | @romangram_com