#خانم_پرستار_پارت_34
بعد یه عمر، دوباره اومدی
نمی دونم که با چه رویی بم رو زدی
نمی دونم که با چه رویی اومدی سراغم
پس می گیرم حرفم رچ که جون بهت می دادم
حرکاتت رو می دونم روی عمده
نگاه های هیزو ادا های زنندههنوز یادمه منو وا می کردی از سرت
می گفتی با منی تا حوصلت سر نره!
***
نمی دونم ساعت چند بود که با حس تشنگی از خواب پریدم.
کابوس دیده بودم، ولی درهم برهم...
) بازم اون شبه نحس و تنهایی... هـــوف(!
شبی که مامان اینا تصادف کردند و من در خاننه تنها بودم...
از اتاق خارج شدم و به طبقه پایین رفتم تا آب بخورم.
آبم را خوردم و پله هارا طی کردم که حس کردم سایه ای جلو بود!
)یه مرد هیکلی(!
می خواستم جیغ بکسم که سریع برگشت و دهنم را گرفت.
در اتاقم را باز کرد و به داخل حولم داد.
نفس کم آوردم ...
من را عقب عقب می برد که هر دو روی تخت پهن شدیم.
ـ اوفــ... چه قدر سنگینی؟
مرد:
ــ دستم رو بر می دارم جیغ نزن! منم، ارشاد.
پلک زدم که برداشت.
چند تا نفس عمیق پی در پی کشیدم.
romangram.com | @romangram_com