#خانم_پرستار_پارت_33

هر دو لال شدند!
ادامه دادم:
ـ مخم رو خوردید. یکم آدم باشید .
علی با اعتراض گفت:
ــ ندا خو تقصیر من نبود تقصیر این افریتس...
نازی با حرص گفت:
ــ افریته عمته...
ــ عمه توام می شه...
ــ باباته...
نتزی به سرعت بدر دهانش را گرفت. چشم های علی به سرعت قرمز شد و بدون حرف به طبقه بالا رفت...
نازی سر به زیر گفت:
ــ به خدا منظوری نداشتم، من هم عمو آرش رو خیلی دوست دارم...
با بغض ادامه داد:
ــ از بابای هرزه خودم هم بیشتر...
و در برابر چشم های بهت زده من غیب شد.
)این بچه هرزه رو از کجاش دراوارد؟(
دلم برای ارشاد سوخت، حتی بچه اش هم به او هرزه می گفت...
)من به خاتون بگم، این بچه ها رو چه طور توجیه کنم؟(
بی خیال این افکار شدم و به طرف اتاقم رفتم.
فوق العاده خسته بودم و نای نفس کشیدن هم نداشم.
لباس هایم را عوض کردم، روی تخت دراز کشیدم و آهنگ
'با چه رویی بهم رو زدی'
از هسامدین موسوی را پلی کردم:
***

romangram.com | @romangram_com