#خانم_کوچیک_پارت_4

_بیشین بینیم باو! چه لفظ قلمم زر میزنه! احترامت دستِ خودته!!! هی بهت میگم با اینا نپر،سوسول شدی دیگه بدبخت.

فری یا همون فریدون اولین برادر ناتنیم، هم سن من، و بعد از اون فرشته، معروف به موشی که ۱۴ سالش بود اگه کاریم واسه این خونواده

میکردم واسه خاطرِ همون موشی بود. بقیشون مفت نمی ارزیدن.

نشستم کنارِ حوض و دستمی به آب زدم. فری اومد زولبیا بامیه ها رو برداشت. در حالی که دستمو با مانتوم خشک میکردم سرش داد

کشیدم: هوی حیوون مگه افسار پاره کردی؟ باز مال مفت گیر آوردی. خودتم می دونی اونا مالِ موشیه. یه دونه ازش کم شه حسابت با

کرام الکاتبینِ.

شهربانو نامادریم اومد بیرون. اه اه فقط این یکی رو کم داشتم: هوووووووووو سلیطه چته صداتو انداختی پسِ کله ت؟ دوس داره بخوره به

تو چه؟ نوش جونِ پسرم.

_پسرت شکر زیادی خورده! همین که گفتم این مالِ موشیه. اونه که روزه میگیره، حق داره از این بخوره.

فری:چه افتخاریم میکنه با پولِ دزدی واسه افطار زولبیا گرفته، اینجوری عز و جز میزنه.

_ نه مثلِ تو خوبه، از جات جم نمی خوری که مبادا تخم مرغات سرد بشه.

به زور جعبه رو از دستش گرفتم و به سمتِ خونه رفتم. خونه که چه عرض کنم ، زباله دونی پیشش بهشت بود.

کلا یه اتاق بود که همه به زور میچپیدیم توش .

منوچهر خان پدر ناتنیِ محترم یه ور خمار ولو شده بود. نصفش رو فرش پاره، نصفش رو موزاییک! خماری نمی ذاشت سردی موزائیک رو

حس کنه. سلام کردم که نظرش بهم جلب شه.

تا منو دید انگار چشماش باز شد! سیخ نشست سرِ جاش: کجاس الی گرفتی؟ گرفتیش.


romangram.com | @romangram_com