#خانه_وحشت_پارت_7
الانه که رویا قاطی کنه،خدایا امروز سالم برسیم من نذرمیکنم فقط سالم برسیم
منم نشستم توی ماشین،رویا که انگارازبرق کشیده باشنش باچشای درشت به شیدا نگاه میکرد.شیدا هم توی کوچه علی چپ داشت برف بازی میکرد.یعنی من شک ندارم این دختر با بزاسب خرنسبت بسیارنزدیکی داره.ببخشید یکم بی ادبم دست خودم نیست شما ببخشین
رویا بعداز۵ دقیقه لودینگ داد،بدون حرفی ماشینو روشن کرد،میدونستم اگرچیزی بگم باسکوت پرخشمش مواجه میشم.(اونایی که خواهرای خشمگین دارن متوجه مطلب میشن)خلاصه بعداز نیم ساعت رسیدیم دانشگاه.پیگیرمدارک وکلاسا و...شدیم ودرآخرنوبت خوابگاه شدوفهمیدیم پرشده.باقیافه های آویزون ازدانشگاه اومدیم بیرون.بی حوصله وعصبی گفتم
ـ لعنت به این شانس..لعنت.
شیداباکلافگی گفت
ـ حالا چیکارکنیم؟اگرجایی پیدانشه چی؟بایدالان چیکارکنیم؟اگرخونه پیدانکنیم..اگر..اگر...وااای این شیدا دوباره رفت رومغز
زدم روی پیشونیمو سرموپایین گرفتم.رویاباعصبانیت فریادزد
ـ شیداااااااااااا
شیداباچشمای گردبه رویانگاه کرد،بهش اشاره کردم ساکت باشه.نشستیم توی ماشین،ساعت ۳ عصربود.خیلی گرسنم بود.گفتم
ـ رویابریم یه جاغذابخوریم ضعف کردم.
رویا به جاده خیره شدو بعدازدقایقی ماشینوروشن کردوحرکت کرد.توی راه مدام چشماش تو آینه بود
ـ چیزی شده؟!!
رویاـ یه نفردنبالمونه
romangram.com | @romangram_com